- "" را در عنوان جستجو کن
- "" را در تصویرگر جستجو کن
- "" را در شابک جستجو کن
- "" را در نام مجموعه جستجو کن
- "" را در مولف جستجو کن
- "" را در مترجم جستجو کن
- "" را در نام گروه جستجو کن
صبح روز شنبه بود. گرگی پشت میز آشپزخانه نشسته بود و داشت کتابی درباره هلی کوپترها می خواند. هلی کوپترها خیلی برایش جالب بودند. مامانش گفت: تو کاری بلد نیستی، ولی باید بلد باشی. برای همینه که می خواهیم امروز صبح بری به کلاس موسیقی که توی مدرسه تشکیل میشه. اما همه چیز به این آسانی نیست. رناتا یا گرگی و فلای یا مگس خان به این آسانی ها راضی نمی شوند و اگر کاری را شروع کنند به این آسانی هم دست بردار نیستند.
0 نظر